عهد بستن با شیطان یکی از مضامین اصلی داستانهای عامه پسند در اروپا محسوب میشود. نویسندگان بسیاری در کشورهای اروپایی به فاوست نویسی روی آوردهاند. داستان مرشد و مارگاریتا نیز روایتی است از یک عاشق دلباخته که برای دستیابی به معشوق شد با شیطان پیمان میبندد. داستان مرشد و مارگاریتا در ژانر رئالیسم جادویی نوشته شده است. در این داستانها همه چیز عادی و معمولی است. اما عنصری غیرطبیعی نیز درآن وجود دارد.
میخائیل بولگاکف در سال 1891 در شهر کییف اوکراین دیده به جهان گشود. پدر او دانشیار الهیات دانشگاه کییف و مادرش معلم دبیرستان بود. میخائیل 6 خواهر و برادر دیگر نیز داشت و برادر بزرگ خانواده به حساب میآمد. بولگاکف کودکی با استعداد با روحیهای مستقل بود و توانست با نمراتی ممتاز دوره دبیرستان خود را به اتمام برساند. او در ابتدا دوست داشت تا مانند پدرش استاد الهیات شود اما پدرش به او توصیه کرد تا به سراغ پزشکی برود. میخائیل در 18 سالگی به دانشکده پزشکی دانشگاه کییف رفت و در سال 1916 از این دانشکده فارغالتحصیل شد. او در 19 سالگی پدرش را از دست داد. فوت پدر ضربه سنگینی به روحیه او وارد کرد.
با اینحال میخائیل مجبور بود که به سربازی برود. از آنجاییکه او پزشکی خوانده بود ارتش روسیه او را به روستایی در منطقه اسمالنک فرستاد. بولگاکف به ادبیات علاقه فراوانی داشت و اولین کتاب خود را در این روستا نوشت. این کتاب یادداشتهای پزشک جوان روستا نام دارد.
با وقوع انقلاب روسیه، بولگاکف جوان به زادگاهش بازگشت. او قصد نداشت تا به ارتش ملحق شود. اما مجموعه اتفاقاتی سبب شد که در ارتش پلورا خدمت کند. او در آن جبهه از ارتش فرار کرد و به ارتش سفید ملحق شد و در ناحیه قفقاز به درمان مجروحان میپرداخت. با شکست ارتش سفید، بولگاکف قصد داشت که از روسیه را ترک کند اما به علت بیماری خود و فوت مادرش مجبور شد تا در این کشور بماند. بولگاکف آثار و نمایشنامههای فراوانی را نوشته است. کتابهای قلب سگی و تخممرغهای شوم دو اثر معروف میخائیل بولگاکف هستند که رمانهایی پادآرمانشهری به حساب میآیند که به تاثیرات منفی مداخله انسان در طبیعت میپردازند. در دهه سی سانسور و سرکوب در روسیه تشدید میشد. آثار میخائیل 40 ساله نیز از این سانسور در امان نبود. بسیاری از نوشتههای او توقیف شدند و کتابهایش اجازه تجدید چاپ پیدا نکردند. میخائیل به همین دلیل به استالین نامه نوشت تا به او اجازه ترک شوروی را بدهد. استالین با این درخواست او موافقت نکرد ولی به میخائیل اجازه داد تا شغلی در تئاتر مسکو داشته باشد. میخائیل بولگاکف دهه آخر زندگی خود را با بیماریای مزمن پشت سر گذراند و نهایتا در سال 1940 و در سن 49 سالگی درگذشت.
رمان مرشد و مارگاریتا معروفترین و برجستهترین کتاب بولگاکف است. این نویسنده مشهور سیزده سال پایانی عمر خود را به نوشتن این داستان اختصاص داد. به نظر میرسد که نوشتن این اثر تا سال 1938 به پایان رسیده است و بولگاکف دو سال پایانی خود را به ویرایش و تکمیل این رمان اختصاص داد. میخائیل یکبار نسخهای از این کتاب را به آتش انداخت و دوباره به نوشتنش مشغول شد. گفته میشود که شخصیت مارگاریتا پس از این اتفاق به دستان اضافه شده است. بولگاکف نگران بود که نتواند این داستان را به پایان برساند زیرا وضعیت سلامتی او نابسامان بود. او در برخی از روزها نمیتوانست دست به قلم ببرد و به همین خاطر داستان را برای همسرش تعریف میکرد تا او آن را بنویسد. 25 سال پس از درگذشت بولگاکف، دولت شوروی با سانسور 25 صفحه از این داستان، اجازه داد که این رمان در 300 هزار نسخه به چاپ برسد. تمامی این نسخهها در روز اول به فروش رفتند. کتاب فوق به بهایی صد برابر قیمت پشت جلدش در بازار سیاه معامله میشد.
مرشد و مارگاریتا از 3 داستانی که به موازات هم اتفاق میافتند تشکیل شده است. در ابتدا پرفسور ولند که همان شیطان است با همراهان خود به مسکو وارد میشود و حوادث هولناکی را در این شهر رقم میزند. قسمت دوم داستان به مصلوب شدن حضرت مسیح و احوالات حاکم رومی اورشلیم، پونتیوس پیلاطس میپردارد. بعدها معلوم میشد که شخصیت مرشد این داستان را نوشته است. قسمت سوم داستان نیز مربوط به عشق مرشد و مارگاریتا است.
این رمان سرشار از مفاهیم الهیاتی و فلسفی است. در اثر فوق چابلوسی و بسیاری از رفتارهای رذیلانه مورد نقد قرار میگیرند و فضای اختناقآور و پلیسی شوروی استالینی به خوبی ترسیم میشود.
دکتر عباس میلانی مرشد و مارگاریتا را به فارسی ترجمه کرده است. نسخه متنی این کتاب به وسیله نشر نو به چاپ رسید. کتاب صوتی میخائیل و مارگاریتا به گویندگی حامد فعال و توسط استودیو نوار منتشر شده است.
اگر به ادبیات روسیه علاقهمند هستید و داستانهای عاشقانه با مضامین پیچیده فلسفی و سیاسی را دوست دارید اما در عین حال وقتتان برای خواندن کتابها به صورت متنی کم است. خرید کتاب صوتی میخائیل و مارگاریتا را به شما توصیه میکنیم
ولاند بی آن که دلیلش معلوم شود شادمانه گفت: «خون چیز مهمی است...» سپس افزود:
اين طور که می بینم اين کره ی من مورد توجه تان قرار گرفته است
آه بله، تاکنون کره ای به این قشنگی ندیده بودم
کره ی قشنگی است. این طور نیست؟ راستش را بخواهید این خبرهایی را که اخیرا از رادیوپخش شده اند دوست ندارم: اول این که اين خبرها را معلوم نیست چه دخترهای جوانی میخوانند که به طور قطع نمی توانند نام محل ها را به درستی تلفظ کنند. دوم. یکی از این دخترهای جوان لکنت زبان دارد. با مشکل دیگری در خواندن واژه ها و جمله هاء انگار آن ها را به عمد برای این کار انتخاب کرده اند. کره ی من صدبار آسان تر است. به ویژه که نیاز فراوانی دارم که اطلاع درستی از رویدادها داشته باشم. به طورمثال این قطعه زمین کوچک را که اقیانوس در یک طرفش شناور است می بینید؟ نگاه کنید: در آن آتش زبانه می کشد. جنگی در آن درگرفته. اگر نزدیک تر شوید. جزییاتش را هم می بینید.
مارگریتا به کره نزدیک شد و آن قطعه زمین کوچک وسعت پیدا کرد. رنگارنگ شد. حالت برجسته پیدا کرد بعد نوار باریکی را که رودخانه ای بود تشخیص داد و کنار آن دهکدهی کوچکی، خانه ای به کوچکی یک نخود بزرگ شد و ابعاد یک قوطی کبریت را پیدا کرد. ناگهان بام خانه بدون هیچ سروصدایی میان ابری از دود سیاه به هوا پرید و دیوارهایش فروریختند و از قوطی کوچک که دوطبقه داشت. ویرانه ای بیش نماند که دود از آن برمی خاست. مارگرینا نزدیک تر که رفت چهره ی کوچک زنی را دید که روی زمین افتاده و کنارش هم بچه ای با دست های از هم بازشده توی برکه ی کوچکی از خون دیده می شد. ولاند لبخندزنان گفت: «اين بچه فرصت چندانی برای ارتکاب گناه پیدا نکرده. کار آبادوناء الهه ی اسطوره ای چاه های عمیق نقص ندارد.»
مارگریتا گفت: «من هیچ دوست ندارم در جبهه ی مخالف این آبادونا باشم. او در کدام جبهه است؟ »
بدون شک این کتاب یکی از زیبا ترین، پربار ترین و فلسفی ترین رمان های تاریخ ادبیات روسیه و حتی ادبیات جهانه. کتابی که شرح ابتدائی مترجم از شرایط نگارش، اوضاع و احوال نویسنده و همچنین فروش بی سابقه اون، هر ذهن پویا و علاقه مند به ادبیات رو به سمت خودش جلب میکنه. این رمان آنقدر جذاب و گیرا هست که هر کدوم از قسمت هاش خواننده رو به تحیّر و تعجّب وامیداره. به جرئت میشه گفت که یکی از زیبا ترین نمونه های Meta Narrative رو میشه در این کتاب یافت. به علاوه، این رمان قطعاٌ یکی از بهترین و کامل ترین نمونه های جنبش Magic Realism هستش و در پیشبرد این جنبش نقش واقعاٌ بسزایی رو ایفا کرده. آغاز بی نقص داستان، توسعه حیرت آورش و همچنین پایان بندی تفکّر برانگیزش تا همیشه در ذهن باقی میمونه و خلاقیّت بی چون و چرای بولگاکف رو به خواننده اثبات میکنه. همچنین شخصیت پردازی و حس و حال رازآلود داستان با مفاهیم عمیق و فلسفی رمان همخوانی بینهایت موثری داره و در یک جمله: این رمان یک شاهکار ادبیِ بینظیره!!
داستان عجیبیه، تو سبک خودش بینظیره. ازون داستانهاست که باید با حوصله پاش نشست. نیمهی اول کتاب رو به سختی پیش میبردم، ولی با ورود مارگو دیگه نمیشد دست از شنیدن کشید! تصویرسازیها به قدری درخشانه که میشه اون فضاهای ماورایی رو به وضوح تماشا کرد...باید خوند این کتاب رو! از راوی هرقدر تعریف کنم کمه. تسلط، صدای گرم، صداسازیهای طبیعی و متناسب باشخصیتهای بیشمار قصه...واقعاً دمشون گرم. من با ادبیات روسیه کموبیش مأنوسم و خب باید بگم ترجمهی کتاب هم خیلی خیلی خوبه. بیرونزدگیهایی که برگردان بعضی از فعلهای روسی به فارسی تو اغلب ترجمهها وجود داره، اصلاً اینجا حس نمیشد و بسیار روان و طبیعی بود. شاعرانگی متن و همینطور بیان کهن قسمتهای مربوط به گذشته هم حفظ شده بود. واقعاً اثر زیبایی بود. دست همهی عوامل درد نکنه!
حقیقتا تا چند قسمت آخر من هیچی از داستان متوجه نمیشدم. اصلا سر و تهش معلوم نبود. اینهمه آسمون و ریسمون میبافت که چه نکته و منظوری رو برسونه؟ فقط اون قسمت های مربوط به زمان گذشته و پونتیوس پیلاتوس برای من معنادار بود. حالا بماند که اسامی هم بسیار گیج کننده بود و تا آخرم معلوم نبود کدوم به کدومه. ولی خب به این نمیشه ایراد گرفت، چون اسامی کشور نویسنده این مدلیه. ولی حقیقتا برای من جالب نبود. رمان ها یا کتاب های روانشناسی خیلی بهتری وجود داره. مثلا یه کتاب که چند روز پیش خوندم، «کتابخانه نیمه شب» خیلی جالب و خواندنی بود و دید خوبی به آدم اضافه میکرد. ولی از این هیچ لذتی نبردم واقعا. هرچند خوانش عالی بود و از خوانش اصلا نمیشه ایرادی گرفت.
خواندن کتاب و در ثاقع فهمیدنش موقع خواندن نسخه متنی بسیار سخته یعنی واقعا من نمیتونستم اصلا بفهمم چی میگه اسامی زیاد و سخت و داستانهای نا مربوط به هم که بدون هیچ اشاره ای یهو از وسط این داستان میپرید وسط یه داستان دیگه گوش دادن نسخه صوتیش و تغییرات صدای گوینده و تبحرش کمکم کرد گوشش کنم اما من به شخصه اصلا با این کتای ارتباط نگرفتم نمیدونمم چرا جماعت اهل مطالعه هرچی کتابی تخیلی تر و سخت خوان تر باشه بیشتر به به و چه چه میکنن با احترام به نظرات موافق این کتاب، من واقعا از این کتاب اصلا خوشم نیومد متاسفانه کتاب بی نهایت طولانی با داستانهای نامرتبط و اصلا نمیدونم نویسنده مغزش چطوری کار میکرده هوووووففف
با سلام و احترام من که هماکنون در حال خواندن کتاب هستم و هم زمان نسخهی شنیداری آن را هم گوش میدهم، میبینم که کتاب من با ترجمهی دکتر عباس میلانی (البته ویراست دوم) با آنچه میشنوم تفاوتهای فراوانی دارد. چیزی که باعث خرید این نسخهی شنیداری شد، یکی بودن مشخصات عنوان شدهی شنیداری با کتابم بود؛ که متوجه شدم چنین نیست. بهتر است عزیزان اطلاعات دقیقتری را هنگام معرفی نسخهها اعلام کنند، (مثلا در این مورد دقیق مشخص میکردند، نسخهی شنیداری از کدام ترجمه میلانی است) تا امثال من با چنین مشکلاتی مواجه نشوند. سپاسگزار تلاشهایتان هستم
کتاب تماما عالی ، گوینده فوق العاده . افکتها به جا. آقای فعال شما کجا بودی تا حالااااااا؟؟؟؟
از هر جهت که نگاه کنیم با یک شاهکار مسلم طرفیم. داستانی خلاقانه با ترجمهای شیوا و روایتی بینظیر. از هر سه جهت یکی از بهترینهای فیدیبو است. ۲۰ ساعت پرواز دلنشین با یک بال از خیال و یک بال از واقعیت. نویسنده با پیوند زدن تاریخ کهن به زمان حال و استفاده از شخصیتهای فیزیکی و متافیزیکی، داستانش رو هم در بستر تاریخ گسترده و هم بهش عمق فلسفی و ماورایی بخشیده و در مجموع انگار کاخ عظیمی بنا کرده که هر تالارش یک دنیای تازه با مختصات تازهست. از اون داستانهاییه که عجیب نیست اگر مایه رشک هر نویسندهای باشه
فقط می تونم بگم شاهکار هست این کتاب، شاهکار، از داستان گرفته که در نوع خودش خاص، صدای راوی هم که عالی، زیبایی کتاب را دو چندان می کرد، آقای فعال استادانه با چندین نوع صدا حال و هوای داستان را دقیقا مناسب با موضوع می کرد، موسیقی هم مناسب با موضوع... این کتاب انقدر ارزشمند هست که نسخه ی فیزیکیش رو هم به کتابخانه م حتما اضافه می کنم... سپاس☀️💫
کتاب شاهکار بینظیریه، ترجمه عالی و خوانش راوی فوق العاده. توصیه میکنم حتی اگر قبلا کتاب رو خوندین اینبار با صدای جالب این راوی گوش بدین و بیشتر لذت ببرین. جناب فعال ممنون که باوجود ته مایه طنز (بیشتر قسمتهای کتاب) برخلاف برخی دیگه از همکارانتون متن رو جدی خوندین. واقعا برای ادای صدای چندین شخصیت مختلف زحمت کشیدین. بهترین تجربه من از کتاب صوتی بود. زنده باد بهیوت، مارگاریتا، مرشد، عزازیل، پونتوس پیلاطوس سلحشور و کرونیف. و زنده باد بولگاکف و همسرش که الهام بخش نویسنده های آزاداندیش دیگری بودند.
به کسی خوندنش رو پیشنهاد میکنم؟ نه! اسپویل: نیمه اول کتاب برام خیلی خیلی جذاب بود، با شروع داستان مارگاریتا داستان برام کم کم خسته کننده شد و از شنیدنش لذت نمیبردم، فکر میکردم که بخش های ابتدایی که تازه شخصیت های جدید دارن وارد میشن این شکلیه ولی انگار کلا داستان ضعیف تر شد و هیجان قبل رو نداشت و کسل کننده شد. اینو بگم که توصیفات دقیقی که داره خیلی جذاب بود برام ولی داستان رو به زور جلو میبردم، حداقل نیمه دوم کتاب. شاید اگه اجرای فوق العاده آقای فعال نبود کتاب رو تموم نمیکردم.