

کتاب تهران، شهر بیآسمان
نسخه الکترونیک کتاب تهران، شهر بیآسمان به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
نقد و بررسی کتاب تهران، شهر بیآسمان
«تهران، شهر بیآسمان» بیچون و چرا یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر ایران است. این کتاب یکی از سیاسیترین رمانهای کوتاه فارسی است، کتابی که توانسته نام «امیرحسین چهل تن» را بیش از پیش در ذهن مخاطب فارسی زبان پررنگ و ماندگار کند. تهران، شهر بیآسمان از حیث لُمپنیسم و پرداختن به افراد خردهطبقهایِ جامعه، به کتابهای «گور و گهواره» اثر «غلامحسین ساعدی» و «شب هول» اثر «هرمز شهدادی» پهلو میزند. با وجود کتابهایی مانند تهران، شهر بیآسمان، هنوز هم میتوان به خواندن یک اثر فاخر و ارزشمند ایرانی در بازار آشفتهی کتاب امیدوار بود. این کتاب در سال 82 در انتشارات نگاه منتشر شده است.
خلاصه داستان کتاب تهران، شهر بیآسمان
در این کتاب، داستان زندگی «کرامت» را میخوانیم. مردی که در کودکی مورد ظلم و سوء استفادههای زیادی قرار گرفته و از زندگی انتظاری جز بدبختی و سیاهی ندارد. او در فضایی ضداخلاقی و ضداجتماعی رشد میکند و تمام عقدهها و آسیبهایش را با خود به دوران جوانی و میانسالی کشانده است. کرامت حالا یک لمپن و جاهل تمام عیار است.
در بابِ لمپنها در کوچههای تهران
وقایع این کتاب از ذهن کرامت میگذرد. به این ترتیب با داستانی سروکار داریم که گاهی سیال ذهن میشود و مخاطب را به این طرف و آن طرف میکشاند. داستان چند خطی است و از چند مسیر مختلف روایت میشود، اما به دلیل انسجام جانمایهی اصلی، همیشه برمیگردیم به همان جایی که باید، به کرامت و تهران؛ دو عنصری که کنار هم و با هم معنا پیدا میکنند. حوادث این کتاب در فاصلهی بین کودتای 28 مرداد و انقلاب 57 و سالهای پس از آن اتفاق میافتد. با این که زمان این رمان خیلی دور و از دست رفته است، به جرات میتوان گفت که این کتاب و حوادث و شخصیتهای آن صرفت متعلق به همان دوره نیست. این کتاب صد و چند صفحهای نمایندهی کوچکی از مردمی است که در فضای در ادبیات ایران کمتر شناخته شدهاند و چندان به آنها پرداخته نشده است.
چهل تن در این کتاب با معرفی کرامت، سعی دارد او را در شرایط و محیطهای مختلف اجتماعی قرار دهد تا ببیند یک لمپن تمام و کمال مثل کرامت از این امکانات استفاده میکند و میتواند هویت اجتماعی مشخصی به دست آورد یا این که قرار است تا پایان عمر در همان نقش مردابگونهای که دارد، فرو رود. به نظر میرسد، چهل تن چندان امیدی به کرامت ندارد. هر چه نباشد او یک لمپن تمام عیار است. هر چند جبر روزگار و گناه مردمان همه بر دوش کرامت سنگینی میکند. پس شاید گاهی بتوان از نفرت محض نسبت به این شخصیت چشمپوشی کرد و کمی هم با او همدردی کرد.
یکی از قهرمانهای اصلی این کتاب «تهران» است، شهری که حالا از یک موجودیت جغرافیایی فاصله گرفته و به قامت یک شخصیت فاعل درآمده است. تهران موجودی است که نسبت به وقایع اطرافش واکنش نشان میدهد. با هر رویداد اجتماعی و سیاسی، کوچهها و خیابانها میجنبند و به حرکت درمیآیند، روزها حرف میزنند و فریاد میکشند، و شبها در پستوی تنهاییهای خود فرو میروند. روایت داستان خطی نیست. ماجراها از یک جای مشخص شروع و به جای مشخصی ختم نمیشوند. داستان زندگی کرامت را تکه تکه میخوانیم و با این حال شیرازهی داستان را گم نمیکنیم.
«حسین نوشآذر» در نقد لمپنیسم در ادبیات ایران معتقد است که نویسنده در آثاری مانند شب هول و گور و گهواره، در واقع همان روشنفکر ایرانی است که طبقهی جاماندهای از زندگی شهری و اجتماعی را سوژه قرار داده است. این روشنفکر سرانجام در کتاب تهران، شهر بیآسمان توانسته در فاصلهی امنی از لمپنها قرار گیرد و از سازش یا شورش دوری کند. «سیمین بهبهانی» هم در نقد این اثر نوشته است: «امير حسن چهلتن، ماهرانه و شاعرانه، در دو كلمه تكليف تهران را روشن كرده است: شهر بی آسمان، مثل اين كه بگوييم: آدم بی سر. نفی آسمان برای فضای زیست يعنی نفی همه چيز. به اين ترتيب تهران شهریست كه به هيچ شهر ديگر شباهت ندارد و نمیتوانيم به تهرانیها بگوييم: به هر كجا كه روی آسمان همين رنگ است». در آثار دیگر چهل تن هم رد پایی از لمپنیسم دیده میشود. تا جایی که در کتاب «عشق و بانوی ناتمام» در جایی از کتاب به صراحت میگوید «در وجود هر ایرانی یک لمپن کوچک وجود دارد که نشانههای آن در رفتار روزمرهمان آشکار است».
چهل تن نویسندهی جسوری است که توانسته در فضای محافظهکار و ظاهرا اخلاقگرای ادبیات ایران، از مضامین و واقعیتهایی حرف بزند که کمتر نویسندهای توان آن را دارد. چیزی که تقریبا همیشه در آثار چهل تن دیده میشود و این اثر هم مستثنا نیست، خشونت، مردسالاری، اقتدارگرایی و زنان آسیب دیده و محکوم به ظلم این مردان است.
درباره امیر حسین چهل تن
امیر حسین چهل تن روزنامهنگار و نویسندهی ایرانیِ متولد سال 35 است. او چندین بار کاندید دریافت جوایز ادبی مختلف مانند جایزهی هوشنگ گلشیری و کتاب سال جمهوری اسلامی شده است. او در بیست و چهارمین دورهی جایزهی کتاب سال برای کتاب «سپیده دم ایرانی» نامزد این جایزه شد. این نویسنده در اعتراض به سیاستهای وزارت ارشاد از نامزدی این جایزه انصراف داد. چهل تن طی نامهای رسما اعلام کرد که «تا زمانی که حتی یک کتاب برای دریافت مجوز معطل یا از حق انتشار محروم مانده باشد، خود را اخلاقاً مجاز به شرکت در این رقابت نمیدانم و لذا از سر لطف مرا از این نامزدی معاف بدارید».
چهل تن نویسندهای است که توانسته مرزهای جغرافیایی را بشکند و در خارج از اییران هم به چهرهای سرشناس تبدیل شود. او در سال 89 به دعوت دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، چند ماه به عنوان نویسندهی مهمان در لسآنجلس اقامت داشت. در سال 2019 هم با دعوت رسمی دولت آلمان، چهل تن به آلمان رفت و با رییس جمهور این کشور، «فرانک والتر اشتاینمایر»، دیدار کرد.
«صیغه» و «دخیل بر پنجرهی فولاد» اولین آثارش را در حالی که فقط بیست و یکی و دو سال داشته، نوشته است. «تالار آیینه»، «مهرِ گیاه»، «عشق و بانوی ناتمام» از برترین آثار چهل تن هستند. کتابهای این نویسنده تا امروز به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، سوئدی و عربی ترجمه شده است.
در بخشی از کتاب تهران، شهر بی آسمان میخوانیم
از روی قالیچههای ابریشم گذشت. به ایوان رفت و به باغ خیره شد. از میان شاخههای پیچ در پیچ سبز رطوبتی خنک به سمتش میآمد. حس کرد شاخهها تکان میخورند و یا مثلا... تیمسار اِشراقی روی کاناپهی تاب نشسته است و یک حوریِ بهشتی هم گلابیای قاچ کرده دهانش میگذارد. یکهو ترس برش داشت. نکند برگردند؟ سر و گردن را با هول لرزاند. حتی چیز موهومی را از جلوی چشمها پس راند. و بعد به فکر و خیالش خندید. حتی دست به کشالهی ران برد. حالا کجا بودند! چشمها را به سمت آسمان دراند. یک عمر خون ملت را توی شیشه کردند، تا توانستند جاسوسییِ اجانب را کردند و حالا هم آمریکا و این ور و آن ور فراری شدهاند. و بعد صف خائنین از برابرش گذشت، از یک راهروی باریک و خودش آن بالا بود، دستها به کمر، به پاهای ورم کرده نگاه میکرد.
طلا گفت: آن به ژاپنیها را میبینی؟ آنها را از کاخ نیاوران برایم آوردهاند. آن کاکتوسها... آنها که گل بنفش دارند، آنها را هم خودم کاشتهام. آن گلایولهای نارنجی وقتی این جا را خریدم توی باغچهها بود. تیمسار اشراقی بهم گفت که بتهاش را از فرانسه برایش آوردهاند.
طلا موها را به پشت گوشها راند. کرک نازک و بور کنارههای گوش زیر آفتاب برق میزد. برگشت؛ گفت: بیا... بیا با هم برگردیم. این جا به درد ما نمیخورد.
کرامت خیره به گلها جلو رفت. بوی عطر طلا را شنید؛ بوهای دیگر را پس میراند و از حاشیهی باغچه میآمد.
نظرات کاربران درباره کتاب تهران، شهر بیآسمان