داستان معجزهوار کتاب پیله و پروانه
تصور کنید انسانی بتواند با پلکهایش کتاب بنویسد! نهنه اشتباه نکنید با یک داستان علمی-تخیلی مواجه نیستید، این یک داستان صددرصد واقعی است. داستان مردی که بعد از مواجهه بسیار عادی و بسیار عجیباش با مرگ برای همیشه فلج شد ولی توانست با تکان دادن پلکهایش کتاب بنویسد.
کتاب پیله و پروانه نوشته ژان دومینیک بوبی – Jean dominiqe bauby- درباره تجربه او پس از دوران کما و «سندرم لاکد این» – Locked-in syndrome- یا سندرم قفل شدگی است. سندرم قفل شدگی سندرومی که به خاطر آسیب ساقه مغز بخش زیادی از اندامهای بدن فلج شده و بیمار تنها میتواند پلکهایش را تکان دهد. ژان دومینیک در یک روز کاملا معمولی دچار حمله شدید مغزی شد و پس از دورهای کما به سندم قفلشدگی دچار شد. این سندرم برای خیلی از آدمها به معنای پایان زندگی است. زمانی که دیگر هیچکدام از اندامها کار نمیکند و برای سادهترین کارها نیازمند کمک متخصصان هستی. اما برای ژان این تازه آغاز یک ماجراجویی سخت و در عینحال لذتبخش بود.
او که به خاطر عفونت یک پلک دیگرش را نیز از دست داده بود، طی انجام مراحل گفتاردرمانی تصمیم گرفت کار جدیدی را شروع کند. ژان که پیش از این اتفاق مهلک روزنامهنگار سردبیر مجله مد «ال» – Elle – فرانسه بود با کمکِ گفتار درمانش تصمیم به نوشتن کتاب ِ به شیوهای کاملا خلاقانه، سخت و چالش برانگیز گرفت.
روش گفتار درمانی نویسنده کتاب پیله و پروانه به این شکل بود که گفتار درمانگر او حروف الفبا را تلفظ میکرد و ژان برای هر حرفی که تشکیل دهنده کلمه ذهنیاش بود، پلکاش را تکان میداد. مثلا گفتار درمانگر حروف الفبا را تلفظ میکرد و او سر حرفهای پ،ی،لام و ه پلکش را تکان میداد که گفتاردرمانگر میفهمید منظورش کلمه پیله است.کمکم این روش با کمک خود ژان و پرستاری که از طریق گفتار درمانگرش به او معرفی شد کمی سرعت گرفت و حروفی اول تلفظ میشد که در تعداد بیشتری از کلمات تکرار میشد و بسامد واژگانی داشت و این کارِ نوشتن کتاب را آسانتر میکرد. کاری که البته جز خلاقیت او صبر و حوصله و همراهی بینظیر پرستار توانبخشیاش کلود مندیبل را نیز میطلبید.
اما این روش فقط مختص به کتاب نوشتن او نبود، او با همین روش کارهای غیر ممکنی را ممکن کرد! مثلا با پدرش گفتوگوی تلفنی داشت، توانست با همسر سابق و دو فرزندش دیدار و گفتوگو کند و در میان همین دیدارها و گفتوگوها بود که کتاب او نیز شکل میگرفت.
فیلم لباس غواصی و پروانه
فیلم لباس غواصی و پروانه یا اتاقک غواصی و پروانه – Le Scaphandre et le Papillon- فیلمی است که از روی کتاب پیله و پروانه ساخته شده است. ساخته شدن این فیلم تاثیر بسزایی در شهرت بیشتر کتابِ ژان بوبی داشت. در سال ۲۰۰۷ و ده سال پس از مرگ نویسنده کتاب، رونالد هاروود فیلمنامهای بر اساس این کتاب و زندگی ژان دومینیک بوبی نوشت که توسط جولیان اشنابل در فرانسه روی پرده سینما آمد.
نحوه کارگردانی این فیلم خود یک تجربه شاخص در سینما محسوب میشود. جولیان تصمیم گرفت در اقتباسش از کتابِ منحصربفرد پیله و پروانه، تجربهای تازه داشته باشد، او زاویه POV را برای فیلماش انتخاب کرد و دوربین را به جای چشمهای نقش اصلی – متیو آمالریک – قرار داد. در صحنههای آغازین این فیلم با تصاویر کمابیش درهم و ناواضحی روبرو هستیم که بعد از گذشت دقایقی متوجه میشویم، ما همهچیز را از دریچه چشم کسی داریم میبینیم. چشمی که تازه خیلی واضح هم نمیبیند و نمیتواند روی افراد یا اجسام متمرکز شود. همین زاویه دوربین که در عمده تصاویر فیلم حفظ شده است کمک شایانی به انتقال حس قفلشدگی و وضعیت ِ زیستی ژان میکند. به عنوان یک تماشاگر دقیقا خودتان را جای شخصیت اول میبینید و به خوبی میتوانید تصور کنید او با چه سختی و تلاشی توانسته دست به کاری حیرتانگیز بزند.
برای انتقال مفهوم حبس شدگی کارگردان از لباس غواصی به عنوان نماد استفاده کرده است که بارها در تصاویر ذهنی ژان با آن روبرو میشویم. او خودش را گیر افتاده در لباس غواصی و رقصان در اعماق آبها میبیند و در تمثیل مقابل پروانه را قرار داده که نمادی از افکار اوست.
در صحنههای متعددی از فیلم احساسِ ناتوانی، گیرافتادگی، رنج و رویاپردازی را همزمان تجربه میکنید! مثلا در صحنهای که ژان نمیتواند یک مگس را از روی بینیاش کنار بزند، یا در صحنهی دیگری که میخواهد مسابقه فوتبال مورد علاقهاش را ببیند اما نمیتواند. این تصاویر چنان روی مخاطب تاثیر میگذارد که حتمل اشکتان را در میآورد. همه این انتقال ِ بیبدیل احساسات از هوشِ کارگردان و فیلمبردار فیلم برای انتخاب زاویه دید دوربین و اصلاح نور و رنگ تصاویر نشئت میگیرد. البته ممکن است به اشتباه احساس کنید با فیلمی درام و پر از احساسات سطحی و اغراق شده طرف هستید در صورتی که کاملا برعکس است، هدف کارگردان به هیچوجه درآوردن اشک مخاطبان نیست و او به خوبی ما را در موقعیتی قرار میدهد که علاوه بر همذاتپنداری با شخصیت اصلی نسبت به معجزهوار بودن زندگی او و نوشتنش نیز مشرف باشیم و آنچه میبینیم پیروزی بلامنازع اراده بر هر چیز است.
این فیلم کمخرج توانست بسیار مورد توجه منتقدان و تماشاچیان قرار گیرد و نامزد دریافت ۳ جایزه نخل طلای کن و ۴ جایزه اسکار شد و در نهایت جایزه بهترین کارگردانی و جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن و تعداد دیگری از مهمترین جوایز سینمایی مثل گلدنگلاب را دریافت کرد.
داستان کتاب پیله و پروانه
همانطور که پیشتر اشاره کردم ژان دومینیک بوبی در مواجهه با بیماری لاعلاجش تصمیم به کاری بزرگ گرفت و کتابی نوشت که در آن رویاهایش را به همراه گذشتهاش تعریف کرد. علاوه به سرگذشت خودِ نویسنده و تلاشِ بیبدیل او برای نوشتن این کتاب خودِ متن و داستان کتاب نیز بسیار خواندنی است.جایی که ما میفهمیم هیچچیز نمیتواند باعث قفلشدگی تفکر و رویاهای ما شود.در بخشی از کتاب پیله و پروانه میخوانیم:
این موضوع که الآن کجا هستم و اینکه زندگی گذشته من در یک روز جمعه، هشتم دسامبر سال گذشته خاموش شد، مسئلهای نیست که خیلی به آن فکر کنم. تا روزی که این حادثه برایم اتفاق افتاد، چیزی به نام پایه مغز را نمیشناختم. فقط میدانستم که این یکی از اصلیترین بخشهای درونی کامپیوتر بدن ما است و پیوند جداییناپذیری بین مغز و نخاع وجود دارد. وقتی که آن حادثه عروقی ۔ مغزی، پایه مغزم را از کار انداخت به شکل بیرحمانهای با این قسمت از بدنم آشنایی پیدا کردم.