آیا اسپول (یا لو رفتن) یک داستان از جذابیت آن میکاهد؟ شاید شما هم از آن دسته کتابخوانهایی باشید که از اسپویلرها (لو دهندگان اثر) متنفرید! اما بهتر است نسبت به حستان تجدیدنظر کنید. چون تحقیقات جدیدی در دانشگاه کالیفرنیا ثابت کرده است، نه تنها اسپویلرها تنفربرانگیز نیستند بلکه باید ممنونشان هم باشید! چون این تحقیق ثابت کرده است اسپویلرها به جذابیت داستان کمک میکنند.
اجازه بدهید از یک مثال شروع کنیم؛ خیلی بعید است تا سال ۲۰۲۳ کسی نداند که در فیلم «مظنونین همیشگی» – ساخته برایان سینگر – کوین اسپیسی همان کایزر شوزه است! اما دانستن این موضوع باعث شده شما دیگر سراغ دیدن ِ مظنونین همیشگی نروید و درواقع خودتان را از دیدن یکی از شاهکارهای سینما محروم کنید!
بر اساس تحقیقاتی که توسط نیکلاس کریستنفلد، استاد روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا سندیگو انجام شد، اسپویلرها داستانها را خراب نمیکنند بلکه آنها باعث میشوند که از آن لذت بیشتری ببرید. علاقه کریستفلد به شناخت داستان و نحوه ارتباط با داستانها زمانی قوت گرفت که درگیر تکالیف مدرسه دخترش بود.
او دید که دخترش داستانها را اینطوری مینویسند: فردی یک روز صبح از خواب بیدار میشود. یک کار را شروع میکند،سپس کار بعدی، کار بعدی و تا پایان روز کارها را به ترتیب انجام میدهد.
بیشک کریستفلد میدانست داستانگویی به این صورت نیست، او به دخترش گوشزد کرد برای اینکه داستانش جذاب باشد و آدمها میلی به خواندنش داشته باشند، نیازمند ایجاد تعلیق است. باید چالشی در داستان وجود داشته باشد که قهرمان یا شخصیت اصلی بر آن غلبه کند و خواننده نیز با این چالش همراه شود. اما درست در زمانی که داشت همین توضیحات را به دخترش میداد سئوال مهمی ذهنش را مشغول کرد:
«آیا واقعا داستاننویسی به این صورت عمل میکند؟ چه چیزی باعث میشود مردم از یک داستان لذت ببرند یا نبرند؟!»
همین سئوال نقطه آغاز تحقیقات کریستنفلد شد، او میخواست بداند چرا مردم ساعتهای زیادی را صرف خواندن داستانهای خیالی میکنند، چه چیزی در داستانها برای مردم جذاب است؟
تحقیقات او نشان داده که نه تنها اسپول شدن داستان از جذابیت آن نمیکاهد بلکه بسیاری از افراد پس از دانستن پایان یک اثر یا لو رفتن نقطه تعلیق یک اثر است که تصمیم به خواندن آن میگیرند.
اجازه بدهید اینجا یک خاطره شخصی برایتان تعریف کنم؛ دورانی که تب دیدن سریال محبوب بازی تاج و تخت –Game of Thrones – در ایران بسیار داغ بود من و چندتن دیگر از همکارانم تقریبا همزمان در حال دیدن این سریال بودیم و بسیار درگیر اتفاقات آن، با توجه به اینکه برخی از همکاران قسمتها را زودتر از دیگران میدیدند قرار کرده بودیم کسی سریال را برای بقیه اسپویل نکند. یک روز صبح اول وقت قبل از شروع کار، زمانی که دور هم جمع شده بودیم تا صبحانه بخوریم، یکی از همکاران وارد راهرو شد و پس از گفتن سلامی به ما، با لحنی بسیار آرام و البته مرموز ادامه داد:
بچهها راستی جان اسنو رو کشتن!
اینجا بود که صدای داد و بیداد بقیه بلند شد و آن همکار بابت این کارش حسابی مواخذه شد اما دانستن این موضوع به این مهمی نه تنها باعث نشد که دیدن این سریال را برای همیشه کنار بگذاریم بلکه همانروز همه لحظهشماری میکردند که هرچه زودتر به خانه برگردند و کشته شدن جان اسنو را تماشا کنند!
به طور شهودی، کشته شدن قهرمان اثر، عنصری بسیار غافلگیر کننده به نظر میرسد که دانستن آن باید یک روایت را کمتر لذت بخش کند. با این حال، تحقیقات نشان داده است که داشتن اطلاعات اضافی در مورد آثار هنری میتواند آنها را رضایتبخشتر کند. کریستنفلد برای تحقیق در این مورد دست به انتخاب جالبی زد. او تصمیم گرفت به سادهترین روش جلو رود و اسپولرها را آزمایش کند: با خراب کردن و لو دادن داستانها.
آزمایش کریستنفلد در سه گروه داستانی انجام شد. او ادبیات داستانی را به سه دسته تقسیمبندی و سپس با استفاده از اسپولیرها به آزمایش گذاشت.
-داستانهای رازآلود دارای نقطه تعلیق
-داستانهایی با پایان غافلگیرکننده
-داستانهای ادبی که شرح و تفضیلهای زیادی دارند
در هر سه دستهبندی او وقتی اسپویلرها مقدمهای لو دهنده برای داستانها ارائه دادند، در کمال شگفتی جذابیتش برای خوانندگان بیشتر شد!
او نتیجه تحقیقاتش را در نمودار زیر منتشر کرده است:
نکته قابل توجه اینکه نتیجه درخصوص داستانهایی با پایان غافلگیرکننده، واقعا غافلگیر کننده بود! در آنجا هم اسپولرها نهایتا سربلند بیرون آمدند.
کریستنفلد برای اینکه تحقیقاتش را بیشتر توضیح دهد، مثالهای زیادی ذکر کرده است مثلا جایی نوشته:
مردم به تماشای رمئو و ژولیت نمیروند که ببیند پایان داستان چه میشود! – چون احتمالا همه میدانند- بلکه میروند تا از سیر داستان و از دیدن خودِ داستان و اتفاقات،شخصیتها و روابط بین آنها لذت ببرند.
در ادبیات پلیسی هم در بیشتر داستانها کارآگاهان بالاخره موفق به حل پرونده میشوند و این هم امری است که همه میدانیم! پس خواندن ادبیات پلیسی هم بیشتر با هدف دنبال کردن داستان و غرق شدن در تجربه خودِ متن است نه پایانبندی و یا نقطه تعلیق آن.
اما آزمایش کریستنفلد به همینجا ختم نشد. او آزمایش خودش را پیچیدهتر هم کرد و در ادامه تحقیقاتش به خوانندگان اجازه نداد تا پایان یک اثر را بخوانند. (یادمان نرود در این آزمایش پایان داستانها توسط اسپویلرها لو داده شده بود) او درست در میانه خواندن داستان مچ خوانندگان را گرفت و از آنها خواست به این سئوالات جواب دهند:
- آیا تا اینجای داستان از خواندن آن لذت بردهاند؟
- با اینکه پایان داستان را میدانند مایل به ادامه دادن آن هستند؟
و خب دیگر قابل پیشبینی است که جوابها چه بود! او با انجام این بخش از آزمایشش به نتیجه جالب توجهی رسید:
از نظر کریستنفلد، این نشان میدهد که اسپویل به خوانندگان کمک میکند هدف کلی روایت را بدانید، بنابراین به جای تمرکز روی پایان یک اثر یا نقطه هیجانانگیز ماجرا، خواننده به دنبال جزئیات دیگر و مهمتری در اثر میگردد. داشتن دانش اضافی در مورد یک اثر هنری آن را لذت بخش تر میکند.
آیا اسپویل زیبایی طرح داستانی را از بین میبرد؟
با بررسی نتایج تحقیق صورت گرفته مشخص میشود لو دادن نکات کلیدی داستان، از حواسپرتی خوانندگان جلوگیری میکند و آنها را وا میدارد به جای انتظار بیهوده برای گرفتار شدن در تعلیق!به توصیفات حسی، روند رشد شخصیتها و تغییرات شخصیتها در داستان، مهارت نویسندگی نویسنده و هنر او در بازتاب داستانش بپردازند و این آن لذت ِ واقعی متن است.
یک مثال سینمایی و مشهور دیگر، فیلم مسافران ساخته بهرام بیضایی، نویسنده و کارگردان برجسته ایرانی است. در سکانس آغازین این فیلم یکی از شخصیتهای اصلی – مهتاب- با بازی (مهتاب نصیرپور) رو به دوربین و تماشاگران یک دیالوگ مشهور میگوید:
«ما به تهران نمیرسیم! ما میمیریم.»
درست در همان لحظات نخستین این اثر همه تماشاگران میدانند قرار است چه اتفاقی بیافتد! اما اتفاق تصادف و کشته شدن شخصیتها هدف بیضایی از ساختن این فیلم نیست. او مسافران را نساخته که تماشاگرانش را با مرگ یکی از شخصیتهای اصلی غافلگیر کند!
همین موضوع در بخش بسیاری از ادبیات داستانی هم صادق است. بخش قابل توجهی از نویسندگان بزرگ اساسا به دنبال غافلگیر کردن مخاطبانشان نیستند، غافلگیری فقط یکی از دهها تکنیک رایج در داستاننویسی است.
نویسندگان بسیاری ترجیح میدهند به جای اینکه هدفشان را استفاده از این تکنیک قرار دهند بر لایههای دیگر اثر تمرکز کرده و مخاطبان را همراه خود کنند.
پس اینبار که هشدار «خطر اسپویل» یا لورفتن داستان را دیدید، خیلی نترسید، احتمالا مغز شما آماده شده تا خودش را وارد چالش جذابتری بکند.
پ.ن: این مطلب تلخیصی است از مقاله Spoiler alert: spoilers make you enjoy stories more نوشته Andy Murdock .
2 Responses
مقاله ی خیلی جالبی بود. از این به بعد در مقابل اسپویل کوتاه میام😂زیاد سخت نمی گیرم
عجیبه واقعا عجیبه