تا قبل از بهدنیا آوردن فرزندانم، خود را در عالم خیال مادری نمونه تصور میکردم. درمورد مشکلات والدین با فرزندانشان نیز خود را کارشناسی خبره میدانستم، تا اینکه... مادرِ ۳ فرزند شدم.
زندگی و کنار آمدن با کودکان، ممکن است موجب خستگی فرد و درنتیجه به زانو درآمدن او در برابر کودکان باشد. هر روز صبح به خودم میگفتم، «امروز روز دیگری است» و هر روز بهنوعی، مشابه روز قبل از کار درمیآمد... «به خواهرم بیشتر از من دادی!»... «این لیوان صورتیه. من لیوان آبی رو میخوام.»... «از شکل این غذا خوشم نمیاد.»... «اون منو کتک زد.»... «من اصلاً بهش دست نزدم!»... «به اتاقم نمیرم؛ تو که رئیس من نیستی!».
بچهها، سرانجام خسته و درماندهام کردند. طوری که گرچه قبلاً هرگز تصورش را هم نکرده بودم، به ناچار برای حل مشکل، در یکی از برنامههای گروههای مشاورهای والدین شرکت کردم. اعضای این گروه در یکی از مراکز مشاوره کودکان، به سرپرستی روانشناس جوانی به نام دکتر «حِیم جینوت»(۱) دور هم جمع میشدند.
نخستین نشست، بسیار گیرا و جالب بود. موضوع صحبت «احساسات کودکان» بود و ۲ ساعت زمان آن بهسرعت سپری شد. در پایانِ نشست، ذهنی پر از افکار جدید، همراه با دفترچهای پر از ایدههای نو را به خانه بردم:
ارتباط مستقیم بین احساس کودکان و چگونگی رفتار آنان.
هنگامیکه کودکان احساس درستی داشته باشند، رفتاری صحیح خواهند داشت.
برای داشتن احساس درست، چگونه به کودکان کمک کنیم؟
با پذیرفتن احساسات آنان!
مسئله: والدین معمولاً احساسات کودکان خود را نمیپذیرند، مثلاً:
ــ «این احساس واقعی تو نیست.»
ــ «این حرف را میزنی چون خستهای.»
ــ «بیخودی تااین حد ناراحت شدهای.»
انکار مداوم احساسات کودکان ممکن است باعث سردرگمی و عصبانیت آنان شود. این کار، عدم شناخت احساسات و باور نکردن آنها را به کودکان میآموزد.