در حال باز کردن در بطری آب، سری به نشان مخالفت تکان دادم و گفتم: «نه! میترسم زشت باشه! به هر حال مریم گفته خودش تماس میگیره و میگه که کجا همدیگهرو ببینیم!»
ترانه از کنار دستم آهی کشید و گفت: «نمیدونم اگه تو بری، من باید چیکار کنم؟»
آرزو گفت: «مگه من مردم!» و ریز خندید.
هوا گرم بود و دانههای درشت عرق از روی پیشانیام سر میخورد و چانهام را حسابی خیس کرده بود. گهگاهی اگر نسیم ملایمی میوزید و شاخ و برگ درخت چنار بالای سرمان را میتکاند، خنکای دلچسبی وجودمان را فرا میگرفت. همه فکر و ذهنم معطوف چگونگی انتقال به دانشگاه شهرکرد و جابهجاییام با دانشجوی مورد نظر بود. مدام با خودم میگفتم: مبادا این فرصت خوب از دستم بپره و برای همیشه افسوس بخورم!
بعد از صرف ناهار که چیزی بیشتر از یک ساندویچ سوسیس کوکتل نبود، آرزو در حالی که سس قرمز دور لبش را با دستمالکاغذی پاک میکرد، گفت: «بعدازظهر باید بریم یکی دو تا خونه ببینیم!»
پرسیدم: «تو محدوده دانشگاه؟»
زد زیر خنده و ابروانش را داد بالا. «نه! یه جایی اون بالا مالاها!»
یک داستان خیلی ضعیف از لحاظ وقایع و پیرنگ و شخصیت پردازی. بیشتر شبیه دستنوشته های خیالبافانه یک دختر دبیرستانیه. نمیدونم چطور ناشرها میتونن این کتاب ها رو چاپ و پخش کنن؟
3
اصلا خوب نبود. کلی اتفاق غیرواقعی و احمقانه و بی سروته.
حیف وقتی که روش گذشتم.
موندم اونا که پول دادن کتاب چاپیشو خریدن چی کشیدن???
1
خیلی جالب نبود....من خیلی از کتاب های خانم لاری خوندم و فکر می کردم این رمانشون هم باید چیزی متفاوت باشه...اما متاسفانه خیلی جالب نبود...
4
نثر روان و زیبایی داشت، خانم لاری تسلط کافی روی ادبیات فارسی و خزانه لغات خوبی دارن، داستان هم بنظرم کشش کافی برای خوندن داشت.
3
کتاب در زمان خودش اعجوبهای بود در ژانر عاشقانه اما الان حرفی برای گفتن نداره..
2
یه کتاب با یه موضوع تکراری و کپی شده با به قلم بسیار عامیانه