روزی پیروان پیامبر نشستهاند. چون همیشه کنار خانه خدا، در حریم کعبه مقدس؛ مسجدالحرام اما در رواق بیپناهان... زیرا خانه نیز در تقسیمبندی قدرت و مکنت، جایگاههای مخصوص به خود را دارد و بیکسان را اجازه نشستن در صدر مجالس و پایگاههای قرق ـ که مخصوص اشراف جاهلی است ـ نیست... اینان جمع راندهشدگاناند که اکثر مردم جامعه و اشراف قریش، بسان جذامیان از خود میرانند و از ایشان نفرت دارند... گویی کیش جدید، همچون ابتلا به نوعی بیماری لاعلاج واگیردار هر کس را که در معرض آن قرار گیرد مبتلای خود میکند...
از اینرو مطرودان، بیپناهان، بردگان و مسلمانان بیکس جایگاه خود را میدانند و در فرودستترین کنج خانه خدا مینشینند... با این همه موج دشمنخویی و بداندیشی در لفاف نگاههای تند و نابخشودنی به سویشان به پرواز در میآید و برایشان خط و نشان میکشد.
اگر قریش در حال حاضر نسبت به محمد و انجام کار او با خونسردی نظاره میکند و خاموشانه در تمهید توطئهای کارساز علیه او است، اما این بیکسان و گمراهانی را که تنها به الله گرویدهاند و به تمامی بتهای زرین و سیمین سیصد و شصت گانهشان پشت کردهاند ـ هرجا که بیایند ـ به موقع خود مطابق با شئون و حسب و مال و منالشان خوب میمالند و دک و دندهشان را خورد و خمیر میکنند و تودهای خونین و مالین از آنان به جای میگذارند... آری آنان هر کس را که به اسلام گرویده و راز دینش برملا گشته و فاش شده به سختی شکنجه میکنند، در نهایت شقاوت آزار میدهند و به قصد کشت میزنند...