من به بهت قول میدم اگه گردنبندمو بهم پس بدین و طلسم اسارتمو بشکنین، من هم طلسم پاهای شما رو خوب می کنم و این سم ها رو از بین میبرم.» و در حال التماس و گفتن درخواستش بود که خود را به پای طلعت انداخت و از او خواست تا او را از ملاشیرخان بخرند و به همراه خود ببرند تا با همکاری یکدیگر بتوانند هیکل مقدس را بیابند. طلعت با شنیدن این درخواست، نگاه عمیقی به مهندس انداخت و او نیز از نگاه طلعت متوجه منظورش گردید. پس رو به ملاحبیب گفت: «من حاضرم همون مبلغی را که ملاشیرخان بابت یدعوث پرداخت کرده بهش پس بدم و اونو آزاد کنم.» ساعاتی نگذشت که ملاحبیب توانست ملاشیرخان را راضی نماید تا او یدعوث را به مهندس بفروشد. پس از خرید یدعوث از شیرخان همگی آنها سوار بر خودرو مهندس به سوی منزل ملاحبیب براه افتادند. مهندس، یدعوث را بصورت امانت در اختیار ملاحبیب قرار داد تا اینکه او و طلعت بتوانند ردّی از جعفر و شفیق بدست آورده و گردنبند را از آنها بخرند....