بیست و دوم بهمن ۸۰ بود که با «جواد مجابی» قرار این گفتوگوی به قول خود او «درازآهنگ» را گذاشتیم و بعد از آن همینطور بهمنها میآمدند و میرفتند و گفتوگو پیش میرفت اما به سرانجام نمیرسید. هم به خاطر گستردگی موضوعی آن که از کودکی تا اکنون دکتر مجابی (اکنونی که مدام با طولانیتر شدن گفتوگو گذشته میشد و اکنونی تازهتر میآمد) را دربر میگرفت و هم به دلیل وقفههای گاهگاهی مثل سفرهای دکتر و دوران دوساله خدمت سربازی من و... و شاید به دلیل اینکه «مجابی» روزگاری، روزنامهنگار بود، آن هم در دهههای چهل و پنجاه، یعنی سالهای کافهنشینی، جنگهای ادبی، هنر متعهد در معنای خاص آن و فضای به شدت سیاسی، دوران اوج شاملو و ساعدی و آل احمد، جدال کهنه و نو، نقدهای براهنی در فردوسی که بعدها شدند طلا در مس و قصهنویسی، شکلگیری کانون نویسندگان و انواع و اقسام جریانهای ادبی و هنری و سیاسی که «مجابی» چه به دلیل روزنامهنگار بودن و چه به دلیل شاعر و نویسنده بودنش با آنها در ارتباط بود و در کوران بحثهای آن سالها که حاصلش خاطراتی بود انبوه که در چند جلسه، مجال روایتشان نبود و تازه از پس آنها خاطرات و خطرات دیگری هم بود که شرح تمامشان تا اکنونی که ما در آن بودیم و مدام گذشته میشد، زمان میبرد.
خوبی گفتوگو با «جواد مجابی» این است که خودش اهل گفتوگو است و سخت معتقد به ژورنالیسم ادبی و اصلاً روزگاری خودش در روزنامه اطلاعات با بسیاری از هنرمندان و نویسندگان همعصرش گفتوگو کرده. برای همین هیچ شگفتزده و خشمگین نمیشود.