زندگی باخت و برد است ولی
باخت قسمت بده ما را تا هست
بیگمان در دل این قصهی تلخ
یاسمن مانده فقط بی دل و مست
بیگمان غرش ابر از سر رحم
بغض غمگین خدا بر سر ماست
بارش ناگه باران به زمین
گریهی او به تن خستهی ماست
ثانیه مرگ دقایق هرروز
میفشارد لب و دندان از خشم
بیثمر خوانده تکاپویش را
و فروبسته از این دنیا چشم
بیگمان رخت بباید بربست
فکر این شهر مرا آزرده
جان نفس میکشد اما به خدا
روح در داخل جسمم مرده