قاضی به اتاق شاه وارد شد شاه با او سلام و احوالپرسی گرمی کرد و به او گفت که میدانی بخاطر چه در این وقت به تو زحمت دادهام؟ گفت: شاه بهتر میداند. گفتم: مدتی است که فکری ذهن مرا به خود مشغول کرده و تفکراتی خواب را از چشمان من ربوده است چون در این دنیا به هیچ کس و هیچ چیز اعتمادی نیست. ممکن است فرد جویای قدرتی از گوشهای برخیزد و این حکومت را از ما بگیرد یا اینکه مرگ ما فرا برسد و ما را از این تخت پادشاهی و قدرت جدا کند اگر خوب باشیم و با مردم با نیکویی رفتار کنیم تا جهان و مردم باشند از ما به نیکویی یاد میکنند و در قیامت رستگار میشویم. و اگر بد باشیم تا قیامت نام ما را به زشتی میبرند و هرگاه از ما یادی بکنند بر ما لعنت میفرستند و نفرین میکنند و جای ما در دوزخ باشد.