سر زده بود به روزگار من طبق معمول، طبق سوگند شومش...
آمده بود با دعوتی از سیاهی، ارمغانی از نافرمانی...
وهنوز داغ سجدۀ نکرده بر پیشانیاش بود!
معلوم نبود احساسم به کدام درۀ مخوف تبعید میشد
اگر مرا بیش از من دوست نمیداشتی!
نافرمانی و شیطنتهای گاهوبیگاهم را که اینگونه تاب میآوری
خجالت میکشم از خودم! میدانم با حضورت نجاتم میدهی، وقتی بیشرمانه
پا میگذارد به خیالم و میخواهد بدزدد مرا از بودن. نمیدانم چه میکردم اگر
پرده میانداختی، وقتی در ثانیههای بهگِلنشسته دستوپا میزدم!
خدایی که لابهلای نفسهایم پیدایی...!
این کتاب کوچیک رو از بین هزاران کتاب انتخاب کردم ولی احساس کردمکه اون منو انتخاب کرده و چه لحظاتی که با خوندن این کتاب اشک ریختم و آروم شدم ممنونم از نویسنده کتاب خانم اسماعیلی و قلب مهربون و باایمانش و خلوص نیتی که در نوشتن این کتاب موج میزنه آرزوی موفقیت دارم براشون و منتظر کتابهای بعدیشون هستم
5
این کتاب خیلی زیبا به توصیف ارتباط بنده با خدا پرداخته و متن فوق العاده دلنشینی داره
2
حجم کمی داشت با تصویر آرایی متفاوت و جالب. همین.
مراقب هم باشیم.