من نمیدانم دولتها چرا اینقدر سختی میکشند تا ایجاد اشتغال کنند و کارگاه و کارخانهی تولیدی راه بیاندازند. ما اشتغال میخواهیم چهکار؟ تولید به چه کارمان میآید؟
اصلا کار سخت و کارگری در خون خیلی از ما نیست. جان به جانمان بکنند اهل دلالی و واسطهگری هستیم. هرکس میگوید نه یکسری به این شهرکهای جدیدالتاسیس بزند. کل شهرک سیصد هزار واحد مسکونی دارد، اما تعداد املاکیها از ۴۵۰ هزار باب مغازه بیشتر است. من نمیدانم اینها چه چیزی را خرید و فروش میکنند و از کجا پول درمیآورند؟
شاید بگویید خیلیها دیر یا زود ورشکسته میشوند و کارشان را رها میکنند. زهی خیال باطل! مگر نشنیدید چه گفتم؟ دلالی در خونمان است. اتفاقاً بیشترشان با موتورگازی و یک پیکان قراضه کارشان را آغاز میکنند و بعد از دوسال زیر بنز و پورشه را ماشین نمیدانند.
بله، دلالی در خونمان است. یک کیلو میوه از باغ که برداشت شود تا به مغازهی میوهفروشی برسد بین صد دلال جابهجا میشود. جالب اینجاست که اهالی این صنف محترم به جایگاه و ردهیی هم که دارند قانع هستند و هیچوقت زیرآب یکدیگر را نمیزنند؛ یعنی کسی که در مرحلهی سوم، میوه را ندیده و نشناخته از نفر قبلی خریده و به نفر بعدی میفروشد، هیچوقت به سراغ باغدار نمیرود و زنجیره را بههم نمیزند. میخواهم بگوییم تنها جایی که ما ایرانیها میتوانیم با هم کار گروهی انجام دهیم همین دلالی است.
شاید شما هم که مثل من نصیبی از این موهبت گرانبها نبردهاید و اصطلاحاً جان به جانتان کنند کاسب نمیشوید، با خود بگویید مگر دلالی چهقدر سود دارد؟
دارد، عزیز من اگر بلد باشی اتفاقاً سود خوبی دارد. خیلی هم فرق نمیکند دلالی چه چیزی باشد، دلالی بازیکن فوتبال، دلالی خانه، دلالی ماشین یا حتی دلالی بلیت سینما و جشنواره...