وقتی در صبح خنک ۲۵ شهریور ماه ۱۳۲۰ ه ش، رضاشاه بدون اطلاع قبلی، پسرش را به حضور خود فراخواند و به او گفت که دیگر نمیتواند به سلطنت ادامه دهد، محمدرضا دانست که گاوبازها بعد از بازی بسیار، در فرصتی مناسب، بیرق را بر پشت گاوزدهاند و این پردهی آخر بازی است که با افتادن هیبت «رضاشاه کبیر» بر خاک، به پایان میرسد. هنگامیکه رضاشاه را به بندرعباس میبردند تا سوار کشتی بخار انگلیسی کنند، محمدرضا پهلوی با توافق متفقین به مجلس شورای ملی رفت و به قانون اساسی سال ۱۲۸۴ ه ش اعلام وفاداری کرد و به منزلهی شاه ایران به رسمیت شناخته شد، امّا در حقیقت تا سال ۱۳۲۷ ه ش حکومت محمدرضا شاه، بیشتر یک «شاه بازی»، برای سرگرم نگه داشتن کودکی بهانهگیر بود. با ترور نافرجامی که در بهمن ماه ۱۳۲۷ علیه شاه صورت گرفت، دورهای از خشونت و اعمال فشار با اعلام حکومت نظامی، تعطیلی روزنامهها، دستگیری افراد و شخصیتهای سیاسی آغاز شد. این اولین تجربهی شاه از خیمه شببازی «یک دیکتاتور» بود؛ تجربهای که بسیار خوشایند بود، زیرا احساس میکرد قدرت در دستان اوست.