ز دل چون جانب صحرا نهی روی
مگو صحرا گلستانیست خود روی
ببینی سر به سر صحرا شکفته
به فرش سبزه گل مستانه خفته
هزاران گلشنش در هر کنار است
که مرغ دست آموزش بهار است
یکی زان باغها باغ الهی است
که رضوان راز رشکش چهره کاهی است
در آن گلشن یکی کهنه چنار است
ز نخل طور گویی یادگار است.