من زنی بودم، مثل زنان دیگر... دورادور میشناختمت... آوازهات مرز نمیشناخت... تو تسمه از گردهی دیو سپید کشیده بودی... تو سنگ هزارمنی را از سرچاه بیژن، به غیظ کنار زده بودی... هیبت تو خواب افراسیاب ما را پریشیده بود... حالا تو در قصر ما بودی... در خانهی ما... باورم نمیشد.