شبح رجب را در گوشهی سمت چپ سردابه تشخیص دادم. دمر روی شکم خوابیده بود، قبایش از پشت پاره شده بود.
گفتم: رجب آقا شما هم غلط دستوری پادشاه را تصحیح کردهاید؟
گفت: نه روله، من اصلاً نمیدانستم، روحم خبردار نبود، وقتی خان بزرگ به نوکرها و خدمه گفته بود روی مدفوع سلطان صاحبقران کسی حق ندارد مدفوع بکند تا او، یعنی شخص شخیص امیر امنه اولین کسی باشد که به این افتخار نایل میشود، من اصلاً روحم از این مسئله خبر نداشت. چه عرض کنم، مشکل شکمی بود، تنگم گرفته بود، از کجا باید میدانستم که حضرت والا چنین دستوری صادر کردهاند. اجابت مزاج همان و این بلا همان. نود ضربه شلاق زدند به پشتم، پشتم آش و لاشه، تکان نمیتوانم بخورم، غلط کردم،گه خوردم، به هرچی نابدترم خندیدم که رفتم روی مدفوع قبلهی عالم اجابت مزاج کردم.