راد ما در «نقد» تصوف، «شناخت» روشنتر آن است نه صرفا بیان ایرادها و انگشت نهادن بر کاستیهایی که احیانا در تاریخ تصوف به دید میآید. نقد در اینجا دقیقا به معنی جدا کردن سره از ناسره است.
برغم جهان شمولی اندیشههای عرفانی، که نه از روم و نه از زنگ است و همان بیرنگِ بیرنگ است، تصوف از شکلهای ظهور اجتماعی این اندیشه محسوب میشود که در سرزمینهای اسلامی، و بویژه در ایران، طی قرنها جلوهگری کرده است. بیگمان آنچه عرفان اسلامی - ایرانی خوانده میشود، در تعالیم قرآنی، سخنان و سیره پیامبر (ص) و معصومین (ع) و صحابه ریشه دارد. شباهتهایی که میان این نحله معرفتی با اندیشههای ایرانی، هندی، یونانی باستان، و هر جای دیگر عالم دیده میشود، همانا به حکم کلیات مشترک معرفت اشراقی در همه جهان است. این سخن اگرچه راه مراوده عرفان اسلامی - ایرانی را با شیوههای دیگری از این دست، باز میگذارد، به هیچ روی خدشهای در استقلال عرفان اسلامی - ایرانی نمیافکند.
تصوف به عنوان یک حرکت اجتماعی، از قرن دوم هجری در سرزمینهای اسلامی ریشه میگیرد و در قرن هفتم برگ و بار مییابد. همین نکته مهمترین توجیه ما در بررسی و نقد تصوف تا اواخر قرن هفتم هجری است. تصوف در ایران امروز، البته دیگر آن نقش پرآب و رنگ گذشته را ندارد، اما افکار صوفیانه، خوب یا بد، در رگ و ریشه شخصیت تاریخی و فرهنگی ما دویده و اندیشههای عارفان در ما به سنگینی رسوب کرده است. بیگمان اگر ژرف بنگریم، در امیدها و ناامیدیها، عشقها و نفرتها، شادیها و غمها، آرزوها و خیالها، گریزها و گرایشها، و در ذهن و زبان و رفتار خود و جامعه خود، جای پای آشکار و پنهان اندیشههای صوفیانه را خواهیم یافت.