قتی زمان تفکر دربارهی سیاست فرا میرسد (و چگونه میتوان بدون تفکر دربارهی سیاست، دست به کنش سیاسی زد؟)، به گمانم، نمیتوان کاری از پیش برد مگر با توسل به دستکم سه مفهوم متمایز که به شیوهای مسألهدار به یکدیگر مرتبطاند. این دیالکتیک (و این بیشک یک دیالکتیک است، حتی اگر واجد هیچگونه سنتز نهایی نباشد) تنها نمونهی قابل تصور نیست. نامها و نگارههایی که این دیالکتیک بدانها ارجاع میدهد میتوانند به شکلی متفاوت نیز مطرح شوند. این مفاهیم مقدماتیاند، و غالباً فقط برخی تفاوتهای خاص را مشخص میسازند. اما به نظر من خودِ این اصل گریزناپذیر است.
تلاش خواهم کرد این مفاهیم را از منظری منطقی و همچنین اخلاقی مشخص سازم، و در مناسبتهای گوناگون به صورتبندیهای نمونهوار اشاره کرده، و طرح کلی برخی از مسائل برخاسته از دلِ این مفاهیم را ترسیم کنم. نخستین مفهوم را خودآیینیِ سیاست خواهم نامید، و آنرا به فیگور یا نگارهی اخلاقیِ رهایی وصل خواهم کرد. در مقابل، دومین مفهوم را دگرآیینیِ سیاست، یا سیاست مرتبط به شرایط ساختاری و مقطعی، نام خواهم نهاد، و آنرا به نگارههای دگرگونی متصل خواهم ساخت (و چنانکه خواهیم دید، این نگارهها خود متکثرند). در ادامهی کار ضروری خواهد بود تا ــ بر اساس برخی معضلات (aporia) مربوط به مفهوم دوم، همچنین، بهمثابهی نگارهای به سهم خود جدید ــ مفهومی را معرفی کنیم که آنرا دگرآیینیِ دگرآیینی خواهم نامید، زیرا نشان خواهم داد که شرایطی که هر نوع سیاستِ خاصی بدان معطوف است، هیچگاه نوعی وهلهی آخر نخواهد بود: درست بر عکس، آنچه آن را تعیینکننده میسازد، شیوهای است که سوژهها توسط این شرایط حمل میشوند و به نوبهی خود آن را حمل میکنند. البته، سوژهها همواره بر طبق هویتی که بر آنان تحمیل شده و یا هویتی که برای خود میآفرینند، عمل میکنند.