مرتل:خانم سیمونز؟ خانم سیمونز مادرماند اما امروز مهمون دارند. شما؟ (پس از اینکه میشنود پشت خط کیست لحن صدایش محترمانه میشود.) اوه، یهلحظه صبر کنید. فقط یهلحظه منتظر بمونید. (به طرف در سمت راست میرود و صدا میزند.) هی! مادر! (گردنش را درازتر میکند.) هی! ما در! (دستهایش را چند بار با تأکید تکان میدهد.)
(آوازخواندن ادامه دارد.)
ویتا:(درحالیکه زمزمه میکند «لالهی کوچک»، از سمت راست وارد میشود.) بله عزیزم؟
مرتل:تلفن!
ویتا:(برمیگردد برود.) اوه، نه عزیزم. الان مهمون دارم. بگو سرش شلوغه.