یقین دارم عصیان صادقانه میکوشید حماسهآفرینیهایش را کوچک جلوه دهد. از کودکی، نمیتوانست بپذیرد که رهبرش بپندارند. از این رو آنچه را به وی نسبت میدادند نفی میکرد، چنانکه انکارهای بیاندازه پر شورش، مخاطب را دچار تردید و سوءظن میکرد.
به هر حال واکنش شخص من که اینطور بود. مدتها پس از آن که یکدیگر را ترک کردیم، روزی وقتی یادداشتهایم را مرور میکردم، هوس کردم بروم همه چیز را از نزدیک ببینم. رفتم به جنوب فرانسه، در جستوجوی مردان و زنانی که آن دوره آشفتگی، مخفیگاهها، یورشهای ضربتی نازیها، زمزمهها و شبکههایش را به چشم دیده بودند. پس از یک ماه دیدارهای حیرتانگیز، پرسشهای ساده و پرس و جوهای مختلف، اطمینان حاصل کردم که میان بعضی از مردم، افسانهای بوده در مورد باکونامی که نقشش در نهضت مقاومت، چیزی بیش از «پیک» ساده بوده است.
ولی، آیا اصل قضیه این است؟ از اینها گذشته، اهمیت نقش تنها مربوط به چگونگی قضاوت و ارزشیابی است. او تمام حقایق زندگیاش را در اختیار من قرار داده بود. یعنی وقایع و احساساتی که از آن وقایع داشته است. آیا، وقتی انسان زندگی خود را تعریف میکند، واقعبینی راه هموار دروغ گفتن نیست؟