ماهی توی ماهیتابه، دراز کشیده بود و با آهنگ جلیز و ولیز روغن، آواز میخواند.
یکدفعه دوتا گوجهفرنگی و یک مشت لوبیای سبز کنارش افتادند. ماهی با گوجهفرنگیها و لوبیاها، یک دوچرخه ساخت. سوارش شد و چند دور توی ماهیتابه چرخید.
یک کفگیر آمد. ماهی و دوچرخهاش را بلند کرد و گذاشت روی یک بشقاب پلو. ماهی که خیلی گرسنه شده بود، دوچرخهاش را با پلو خورد. بعد پرید توی لیوان آب و همانجا خوابید.