شهرهای امروزین و بهویژه کلانشهرها، موجودیتهایی بسیار پیچیدهاند که همراه با گذر تاریخی آنها به سوی این پیچیدگی، ادراکات و شناختهای متفاوت و روزبهروز پیچیدهتری نیز از آنها پدیدار شده است. قریب به پنج دهه پیشتر، شهرها هویتهایی فیزیکی با غلبۀ زیرساختهای خدمات شهری و موجودیتهایی قابل دستکاری که تغییرات در آنها به قصد ایجاد حداکثر نفع کارکردی صورت میگرفت، تلقی میشدند. برنامهریزی شهری در معنای برنامهریزی فضایی، جایابی و مکانیابی برای استقرار کاربریها، و تحلیلهای اقتصادی، رویکرد غالب به شهرها را تشکیل میداد. با چنین رویکردی، اداره کردن شهر بر اساس مدیریت زیرساختها و متغیرهای فضایی ـ اقتصادی در اولویت بود. اما با گذر این سالها، محیطهای شهری با انبوهی از مشکلات مواجه شدند، برنامهریزیهای فضایی نتوانستند اهداف مطلوب را محقق سازند، مشکلات زیستمحیطی به ساختارهای شهری هجوم آوردند. مطالعات نشان داد که بهبود زیرساخت تکنولوژیک و خدمات شهری، نه بدون مردم ممکن است و نه این اقدامات باید در خدمت چیزی جز مردم باشند. همزمان، رسانهای شدن و انبوه شدن تولید محصولات فرهنگی، پیدایش جنبشهای اجتماعی جدید، بروز خواستههای جدید در آدمیان عصر مدرن، و ناخرسندیهایی که برای افراد در محیطهای شهری پدید آمد، نیازها و مطلوبهای دیگری برای محیطهای شهری و انسانهای حاضر در آن خلق کرد. در ادبیات توسعه نیز بهتدریج جایگاه توسعه انسانی، توسعه اجتماعی، فرهنگ و توسعه، سرمایه اجتماعی، و خلاصه محوریت انسان، روابط اجتماعی و کیفیت زندگی به عنوان ترکیبی از عوامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، زیستمحیطی بروز کرد. طبیعی بود که رویکردهای جدیدی در مدیریت شهری بروز کنند تا بشود صورتبندی نوینی از مسائل، اولویتها و اهداف مدیریت شهری ارائه داد و بر مبنای آنها برای مدیریت شهر برنامهریزی کرد.