حبیب جوانی سی ساله مقابل در عمارتی قدیمی توقف کرده و با دسته کلیدی با قفل آن ور میرود. در ماشین روی عمارت را با ضرب و لگدی به سمت داخل میگشاید. نگاهی پر سوءظن به داخل حیاط و بنای عمارت انداخته و سپس شتابان سوی اتومبیل خود که پشت در خانه آن را متوقف کرده بود رفته، سوار شده و به داخل حیاط عمارت میآید و زیر نقطه مسقفی متوقف میشود.
ـ حبیب به سرعت پیاده شده به سمت در ورودی رفته آن را میبندد. و سپس به سوی صندوق عقب اتومبیل آمده و دختر جوانی به نام سارا را که حدود بیست و پنج ساله مینماید و دستهایش طناب پیچ شده و دهان بندی بر لبش زده شده، پایین میآورد و با خشونت به جلو هل میدهد.