این کتاب شامل شش داستان کوتاه میباشد:
(روی خط افق،پرگار،عشق و آینه،سفر به صفر،دیدهبان،شهرام شش.)
لقمهها را با عجله میجوید و میبلعید. میخواست قبل از آنکه مسیر آفتاب کاملاً عوض شود و درختها بر علفها سایه بیندازند، کار را تمام کند. خیال داشت به استاد و همشاگردیهایش ثابت کند که از آنها چیزی کم ندارد و اگر بخواهد، میتواند نقاش قابلی بشود. حالا دیگر به این نتیجه رسیده بود که طبیعت را باید از روی طبیعت نقاشی کرد؛ با صدای آواز پرندههایش و آسمان را از روی آسمان؛ حتی اگر یک لکه ابر هم در آن نباشد. و پشیمان بود که چرا تا پیش از این، نقاشی حقیقی نمیکشیده؛ بلکه بومهای سفید را با لکههای رنگ آلوده میکرده است.