چهلوشش سالهام، چهارم دبستانِ الوندِ همدان. خواب ببرد مرا، آب بخورد مرا. من و کلمههای لِهوپِه از بس استعمالشان کردهاند نیمهجانیم. درختها به قد چوب کبریت توکلی تکانتکان لَزِجکی میخورند. خوابم؟ نه! بیدارم؟ نه! که بنفش پیرهنش، پیرهنش گلریز، گلهای ریزِ چیتِ پیرهنش. چیت، کارخانه بهشر که کاخ صفیآباد دارد. روی سه فتیله کته، تو دیگچه مسی. سر دیگِ دمکنیِ حصیریِ دستمال پیچازی پیچ. روی دمکنی قورمهسبزی جاافتاده توی دیگ سنگی مشهدی. لوبیاش چشم بلبلی. پدرم را باش شده گلدان گِلی. چوبِ وسط پا تفنگم، میدوم دور حوض وسط حیاط. تو فکر نکن، خسته میشوی، بابا، راحت باش، گلدان باش. منم که خسته نمیشوم.