ادبیات آمریکای لاتین تنها در شرح آزادی خواهی و مبارزات مردم این منطقه خلاصه نمیشود. بسیاری از نوشتههای نویسندگان بزرگ آمریکای لاتین رنگ و بوی عاشقانه دارد، عاشقانههایی متفاوت از عاشقانههای اروپایی و با حال و هوا و احساسات مخصوص کشورهای آمریکای لاتین. یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکای لاتین گابریل گارسیا ماركز است. مارکز که با کتاب «صدسال تنهایی» در ذهن علاقهمندان به ادبیات ماندگار شده است، آثار بسیاری دارد که یکی از برجستهترین آنها عشق در زمان وبا است. عشق در زمان وبا یک داستان عاشقانهی غمگین است که حضور عشق را چون یک بیماری روایت میکند.
عشق در زمان وبا با عنوان اصلی El amor en los tiempos del cólera اولین بار سال 1985 به زبان اسپانیایی منتشر شد. سه سال بعد بود که «آلفرد کنوف» آن را به انگلیسی و با نام Love in the Time of Cholera ترجمه کرد.
داستان عشق در زمان وبا در یک شهر بندری نزدیک دریای کارائیب و رودخانه «ماگدالنا» اتفاق میافتد. نام این شهر در داستان ذکر نشده اما «رافائل نونس»، نویسنده سرود ملی کلمبیا در این باره گفته است:«کشوری که داستان در آن میگذرد کلمبیا است، هرچند نام شهر در داستان ذکر نشده اما نام مااکن و توصیف آنها و همچنین اشاره به رودخانه ماگدالنا شهری مانند کارتاخنا را به ذهن میآرود»
گابریل گارسیا مارکز رمان عشق در زمان وبا را در شش فصل نوشته است. این کتاب با صحنهای آغاز میشود که دکتر خوونال اوربینو بالای سرجنازهی دوستش «خرمیا د سنت آمور» در آپارتمانش حاضر میشود. علت مرگ خودکشی با استنشاق سیانوری است که برای چاپ عکس به کار میرود. این فصل از رمان از زاویهی دید دکتر اوربینو روایت میشود. 5 فصل دیگر رمان نیز به روایت داستان از زوایهی دید هرکدام از شخصیتها میپردازد. خواننده با خواندن مجموعهی این فصلها کمکم به داستان پی میبرد و ارتباط بین شخصیتهای داستان و وقایع را پیدا میکند.
بسیاری از منتقدان عشق در زمان وبا را داستانی احساس میدانند که بر قدرت عشق واقعی تاکید کرده است. عاشقی در داستان گارسیا مارکز یک بیماری در نظر گرفته شده است، بیماریای که میتوان آن را با وبا مقایسه کرد.
ماجرای کتاب گارسیا مارکز در سالهای 1880 تا 1930 میگذرد. رمان زیبای گابریل گارسیا مارکز روایت یک مثلث عشقی است. ماجرا با عشق سوزان فرمینا داثا و فلورنتینو آریثا آغاز میشود. این عشق زمانی شکل گرفته که هر دو نفر بسیار جوانند. آنها نامههای عاشقانه به هم مینویسند و رابطهشان به این شکل ادامه دارد. پدر فرمینا متوجه این رابطهی عاشقانه میشود و از دخترش میخواد این رابطه را متوقف کند. دختر جوان با پدر مخالفت میکند. اما اوضاع اینطور نمیماند، فرمینا پس از مدتی در مییابد احساسش به فلورنتینو تنها شور و هیجان جوانی است و این رابطه هیچ سرنوشتی ندارد. او رابطه نامزدیش با فلورنتینو را به هم میزند و تمام نامههای او را بازمیگرداند.
سپس فرمینا با مردی به نام دکتر خوونال اوربینو آشنا میشود و علیرغم بیعلاقگیش به او باهم ازدواج میکنند. فلورنتینو بیان میکند که همواره منتظر فرمینا خواهد ماند هرچند بی قیدی اخلاقیش همچین اجازهای به او نمیدهد با این حال سرنوشت چیزهای عجیبی برای این دو در آستین دارد....
گابریل گارسیا مارکز ملقب به گابو یکی از محبوبترین افراد در آمریکای جنوبی است. این نویسندهی کلمبیایی سال 1927 در شهر آراکاتاکا به دنیا آمد ونزد پدر و بزرگ و مادربزرگش در این شهر بزرگ شد. گابو تحصیلات دانشگاهیش را در رشتهی حقوق در دانشگاه «بوگاتا»، پایتخت کلمبیا گذراند. حرفهی رسمی او در طول زندگیش روزنامه نگاری بود. او سال 1958 با همسرش «مرسدس بارچا »ازدواج کرد و تا پایان عمر کنار او باقی ماند.
گابریل گارسیا مارکز در کنار «خورخه لوئیس بورخس» نویسندهی آرژانتینی شناخته شدهترین نویسندگان آمریکای لاتین در سراسر جهانند. گارسیا مارکز هم مانند بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین تحت تاثیر شیوه های نویسندگی ویلیام فاکنر بود.
گابریل گارسیا مارکز در طول زندگیش نویسندهی پرکاری بود . آثار زیادی از مارکز به جا مانده که بسیاری از آنها در ایران ترجمه و منتشر شدهاند. از میان آثار مارکز میتوان به «پاییز پدر سالار»، «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد»، «ساعت شوم»، «از عشق و شیاطین دگر» و مهمترین رمان او «صدسال تنهایی» اشاره کرد.
مارکز برای رمان «صدسال تنهایی» برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1982 شد. هرچند «صدسال تنهایی» یکی از پرفروش ترین کتاب های جهان است و تا کنون بیش از 30 میلیون نسخه از آن در ساسر جهان فروخته شده است بازهم منتقدانی هستند که می گویند عشق در سال های وبا رمان بهتری نسبت به «صد سال تنهایی» است. گابریل گارسیا مارکز 10 سال پیش از نوبل ادبیات برندهی «جایزهی بین المللی ادبیات نوئستات» هم شده است. این جایزه که هر دوسال یکبار دانشگاه اوکلاهاما برندهی آن را مشخص میکند،جایزهی بسیار با اهمیتی است و به نوبل آمریکایی معروف است.
گابریل گارسیا مارکز از سال 1960 در مکزیکو سیتی پایتخت مکزیک زندگی میکرد و در سن 87 سالگی در خانهاش در همین شهر در گذشت .او در سال های پایانی عمر به بیماری آلزایمر دچار شده بود.
مرگ مارکز در هفدهم آپریل 2017 واکنش های بسیاری را در سراسر جهان در پی داشت. «خوان مانوئل سانتوس» رئیس جمهور کلمبیا دربارهی مرگ مارکز گفته است:«هزارسال تنهایی و ناراحتی برای بزرگترین کلمبیاییای که در طول تاریخ میزیست.»
برساس رمان عشق در زمان وبا سال 2007 فیلمی ساخته شد. این اولین فیلمی است که بر اساس آثار مارکز در هالیوود ساخته شده است. «اسکات اسپیندورف» تهیه کنندهی این فیلم سه سال زمان گذاشت تا اجازهی ساخت این فیلم را از مارکز بگیرد چون او علاقهای به ساخته شدن فیلم از روی آثارش نداشت. هرچند گفته میشود پس از پایان ساخت فیلم ابتدا عشق در سالهای وبا به صورت خصوصی برای مارکز اکران شد و او رضایتش را از نتیجهی کار اعلام کرد.
کارگردانی این اثر را «مارک نئوئل» برعهده داشته است. فیلم عشق در زمان وبا مانند خود کتاب بازهی زمانی سالهای 1880 تا 1930 را نمایش میدهد و داستان مثلث عشقی میان فرمینا داثا، فلورنتینو آریثا و دکتر خوونال اوربینو را روایت میکند.
عشق در زمان وبا مانند رمانهای دیگر مارکز بارها و بارها در ایران ترجمه شده است و تا در این سالها به نام فارسی عشق سالهای وبا شناخته میشد. از میان این ترجمهها میتوانیم به ترجمهی «کیومرث پارسای» برای انتشارات آریابانان، «اسماعیل قهرمانی پور» برای انتشارات روزگار، «مهناز سیف طلوعی» برای انتشارات مدبر، «حدیث دهقان» برای انتشارات هفت سنگ و «کاوه میرعباسی» برای انتشارات کتابسرای نیک اشاره کنیم.
یکی از بهرین ترجمههای این کتاب ترجمهی «بهمن فرزانه» است که از ایتالیایی به فارسی برگردانده و با نسخههای اسپانیایی و انگلیسی تطبیق داده است. این ترجمه را انتشارات ققنوس در قطع جیب منتشر کرده است. بهمن فرزانه نام کتاب را عشق در زمان وبا ترجمه کرده است.
عشق در زمان وبا ترجمه بهمن فرزانه را میتوانید در همین صفحه دانلود کنید. همچنین انتشارات صوتی «آوانامه» کتاب صوتی عشق در زمان وبا را با خوانش «آرمان سلطانزاده» منتشر کرده است.
آن وقت نام گورستان وبا عوض شد و آن را قبرستان گل سرخ نامیدند. بعد شهرداری که عقلش کمتر از عوام بود داد تمام بوتههای گل سرخ را شبانه از ریشه در آوردند و روی سردر گورستان نوشتند :«قبرستان عمومی»
مرگ مادر بار دیگر فلورنتیو آریثا را به وسواس عادات خود افکند: اداره، ملاقات با عشاق همیشگی و بازیکردن دومینو در باشگاه تجارت. همان خواندن کتابهای عاشقانه و همان رفتن به قبرستان در روزهای یکشنبه. در آن یکنواختی داشت میپوسید؛ همان چیزی بود که آن قدر از آن وحشت داشت، چیزی که به هرحال نگذاشته بود متوجه گذر زمان بشود. یک روز یکشنبه در ماه دسامبر، وقتی فهمید بوتههای گل سرخ مغلوب قیچیها شدهاند، روی تیرهای چراغ برق که تازه نصب کرده بودند، متوجه چند پررستو شد و یکمرتبه دریافت که چه زمان طولانیای از مرگ مادر و به قتل رسیدن المپیا سوئلتا گذشته است. آری، چه مدت زمانی از آن ماه دسامبر گذشته بود، از زمانی که در یک بعد از ظهر، فرمینا داثا برای او نامهای فرستاده بود و در آن به او قول داده بود تا ابد دوستش خواهد داشت. تا آن موقع خیال کرده بود که زمان فقط برای دیگران میگذرد و نه برای او. همان یک هفته پیش بود که در خیابان به زوجی برخورد کرده بوذ که به خاطر نامههای عاشقانهی او با هم ازدواج کرده بودند و فرزندارشدشان که پسر تعمیدی خودش بود را نشناخته بود. چهرهاش گلگون شده و با همان ستایش اقرار آمیز همیشگی مسئله را حل کرده بود:«ماشالله، چه بزرگ شدهای!» همان طور به زندگی ادامه میداد، حتی پس از آن که جسمش اعلام خطر میکرد، چون مثل تمام کسانی که لاغر مردنی هستند همیشه بسیار سالم بود. ترانزیتو آریثا خیلی قبل از آنکه حافظهاش مغشوش شود، مدام میگفت:«تنها مرض پسر من وبا بوده و بس.» طبعا عشق را با وبا عوضی گرفته بود. به هرحال در اشتباه بود چون او در خفا، شش مرتبه سوزاک گرفته بود، گرچه پزشکش میگفت شش بار نبوده و همان یک دفعه بوده که بار دیگر عود میکرده است...
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۱۱ مگابایت |
تعداد صفحات | 542 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۸:۰۴:۰۰ |
نویسنده | گابریل گارسیا مارکز |
مترجم | بهمن فرزانه |
ناشر | گروه انتشاراتی ققنوس |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۲/۰۸/۱۵ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
قیمت چاپی | 110,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
"عشق در زمان وبا" از عجیب ترین و متفاوت ترین عاشقانه هایی بود که خوندم. رمانی که تونست منی که طرفدار داستان های عاشقانه نیستم ۵۰۰واندی صفحه با خودش همراه کنه و در آخر حسی که به این کتاب و مارکز داشتم تحسین بود وبس عشق این داستان دل پذیر بود و به نظرم اصلا مارکز یه داستان عشقی تکرای ننوشته و اگه عاشقانه ای خوب ساخته و پرداخته بشه چرا خوشمون نیاد؟ وحتی اگه داستان رو هم دوست نداشتم مگه میشه از اون تعابیر و توصیفای مارکز گذشت که فقط مخصوص خودشه، به خصوص وصف مارکز از سالخوردگی طوری که راحت میتونی کاراکترها رو در پیری هم دوست داشته باشی و دنبالشون کنی بدون اینکه ازشون زده بشی، و اون جزئیات طولانی که حوصله سر بر هم نیست شخصیت پردازی ها هم حرف نداره البته نه به خاطر اینکه مارکز بالای ۵۰۰صفحه برای ساختن و پرداختن این شخصیت ها فرصت داشته، اتفاقا به نظر من تعریفش از هر شخصیت درست و به اندازه ست و گاهی با یه جمله بخش بزرگی از یه کاراکتر رو توصیف میکنه کلیت قصه و زمان حال از همون اول گفته میشه و بعد به گذشته برمیگردیم فصل به فصل یه رمزی و رازی برملا میشه و داستان شفاف تر میشه وکم کم زمان جلو میره تا دوباره به نقطه ی شروع داستان برسه و درنهایت در فصل آخر به سمت آینده حرکت میکنه البته قصه با مرگ خرمیا دُ سنت آمور شروع میشه و یه نامه ی۱۱صفحه ای که برای دکتر گذاشته و بعد این نامه در کشوی فرمینا داثا میمونه. من اول فک میکردم جریان قصه حول و حوش همین مرگ و قضیه نامه پیش بره که اشتباه میکردم ولی تا آخر داستان چقد تو کف اون نامه بودم و چقد منتظر بودم از اون کشو دربیاد فلورنتینو آریثا" شخصیتی بود که خب نفهمیدمش و جاهایی بود که ازش بیزار هم میشدم مثلا سر مسئله"المپیا سوئلتا" و مخصوصا "آمریکا ویکونیا" این بی قیدی زیادش آزارم میداد شاید اون فلورنتینوی پاک و مطهری که تو اون مسافرخونه میون اون همه شب پره تو اتاقش میموند و فقط کتاب میخوند برام جالب تر بود البته شاید سلیقه منه که اشتباهه و فلورنتینو آریثایی که مارکز وصف کرده به واقعیت نزدیک تر باشه نمیدونم، مگه توی یه داستان باید همه شخصیتا رو دوست داشت؟ شاید بهترباشه مثل خود مارکز که کل داستان رو بدون داوری فقط روایت میکنه منم قضاوتی نکنم.
کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من ازبن نویسنده و برنده تنهاست از کوئیلو برای یک عمر کفایت میکند حتی اگه بغیر ازینها هیچ رمان دیگری نخوانید نرم افزار کتابخوان مثل فیدیبو و طاقچه باید مخاطبان رو از مراجعه به بازار کتاب بی نیاز کند نه اینکه از یک کتاب ده تا ترجمه بذارند ولی از بعضی کتابهای معروف هیچ خبری نباشه کو طبل حلبی کو راز فال ورق کو کشتن مرغ مقلد کو بوتیک خیابانهای خاموش کو چنین گفت زرتشت ترجمه آشوری کو خیره به خورشید نگریستن کو ژان کریستف کو درجستجوی زمان از دست رفته کو باشگاه مشت زنی کو جز از کل کو یک بعلاوه یک کو هیاهوی زمان کوکوه پنجم کو ۱Q۸۴...کافیه یا بازم بگم؟؟؟
نمیدونم چرا باید بابت یه کتاب الکترونیک اینقدر پول پرداخت کرد. کت ابی که بعد از خرید حتی حق مالکیتشو نداری و فقط همینجا میتونی ازش استفاده کنی
اخه ادم مغزه خر خورده نسخه الکترونیک کتاب رو سی هزارتومن دانلود کنه؟ بعد انتظار گسترش فرهنگ کتابخوانیم دارین:|
من واقعا نتونستم درک کنم که چطور یک آدم عاشق میتونه با هزار تا زن رابطه داشته باشه وحتی از یک بچه هم نگذره بعد ادعای عاشقی داشته باشه؟ واقعا این چطور عشقیه؟عشق همراه با خیانت؟چطور این کتاب به عنوان یک کتاب عاشقانه معروف شده در صورتی که من بجز خیانت هیچ چیزی توش ندیدم!
رمان داستان عشقی است در گذر زمان،از نوجوانی تا کهنسالی همراه با توصیفات و استعاره های شیرین و خوشمزه و آبدار از جنس خود سرزمین جادویی و رنگارنگ و سرزنده آمریکای لاتین،در عین دست و پنجه نرم کردن با بیماری و جنگ و مرگ.نویسنده در مقاطعی به یکباره ما را وارد فضاهایی عجیب و غریب می کند که از لحاظ لحن و فضا، با قبل و بعد آن مقطع قرابتی ندارد و گاها متضاد است.در مجموع در همراهی با چنین رمانی به آدم خوش می گذرد و هر از چندی می چسبد. ادامه در https://instagram.com/_u/gh.sad
این کتاب چندان هم خوب نیست انقدر که هوسبازی داره عشق نداره، آدم فکر میکنه نویسنده بیماری جنسی داشته که شخصیت داستانش چنین روابط دون شان جنسی برقرار میکرده حتی از بچه هم نگذشته بهرحال من عشق چندانی تو این کتاب ندیدم.
به نظر من قشنگترین نکته کتاب شکافتن عشق دوران پیری است که به زیبابی به آن اشاره شده. زمانی که نیاز داریم فقط بدانیم کسی در کنارمان هست که دوستش داریم و دوستمان دارد، کسی که وقتی در سراشیب زندگی قرار گرفتهایم بارقههای امید را در دلمان روشن کند، کسی که باعث شود نگاه خوبی به خود داشته باشیم . عشق در دورانی که بوی پیری و ناتوانی گرفتهایم.
خیلی خیلی رمان خسته کننده ای هست توضیحات زیادی داره و واقعا مخاطب رو زده می کنه شور و اشتیاق چندانی هم برای ادامه نداره داستان عاشقانه جالبی نداره و کل کتاب رو میشه در یک صفحه جمع کرد به هر حال اصلا پیشنهادش نمی کنم چون خودم بعد از اتمامش حس کردم که وقتم رو هدر دادم فقط برام جای تعجبه که جزو بهترین رمان های دنیا نام برده میشه
متاسفانه ترجمه اقای بهمن فرزانه افتضاح بود نه از لحاظ ادبی بلکه از سانسور و از نشر ققنوس چنین تصوری نداشتم این کتاب و صدسال تنهایی رو با ترجمه کاوه میر عباسی بخونید و بعد مقایسه کنید که کدوم ترجمه سانسور کمتری داشته متاسفانه کتاب پر از سانسور بود